شهید غریبی که پیکرش را هیچ کس تحویل نگرفت..!!
پس از باز کردم معبر مین...
به سیم خاردار حلقوی رسیدند که به هیچ عنوان نمی شد آن را قطع کرد.
چون اگر سیم را قطع می کردند ، سیم ها جمع شده و معبر منفجرمی شد.
خبر رسید که گردان پشت سیم خاردارهای حلقوی گیر افتاده ،
از مکالمات بی سیم معلوم بود برادر کاوه اصرار دارند که کار زودتر شروع شود.
درهمین حین یک جوان به روی سیم های خاردار خوابید
بعد هم گفت : همه عبور کنید....
بیش از 300 نفر از روی بدن او عبور کردند ...
خارهای سیم دربدن جوان فرو رفته بود ...
در زیر نور منور کاملا مشخص بود ،
قطرات خون از بدن او جاری بود
وقتی همه نیروها از روی بدن او عبور کردند ، عملیات آغاز شد..
درهمان لحظه جوان را از روی موانع بلند کردیم ، همین طور که خون از بدن او جاری بود ، دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت :
خدایا تحمل ندارم ، شهادت را نصیبم کن ، لحظه ای نگذشته بود که تیری آمد و به چشمش خورد و او را آسمانی کرد.
اهل افغانستان بود...
پیکرهای شهدای عملیات والفجر9 به شهرستان بجستان آمد.....
تمامی شهدا توسط خانواده هایشان تشییع و تدفین شدند....
اما هنوز یک شهید مانده بود....
کسی برای تحویل پیکر او اقدام نکرده بود
این شهید خانواده اش را در جنگ افغانستان از دست داده بود.....
نانوا او را شناخت ، مدتی درنانوایی کارمی کرد
امام فرموده بود :
جبهه رفتن واجب کفایی است ،
اوهم مقلد امام بود
میگفت : اسلام مرز نمی شناسد ، امام ولی ماست.
شهید رجبعلی غلامی ، غربت وگمنامی خاص خودش را داشت...
نوزده سال بیشتر نداشت....
از تمام دار دنیا یک موتور داشت ، آن را هم وصیت کرده بود بفروشند و به جبهه کمک کنند