دشمن با خمپاره و توپهایش خاکریزها را به شدت زیر آتش گرفته بود. یک لحظه صدای سوت خمپاره و یا انفجار توپ قطع نمیشد. از سوی دیگر نیروهای اطلاعات عملیات عراق، برای شناسایی از تاریکی شب استفاده کرده، قصد نفوذ در خطوط دفاعی ایران را داشتند. باید کاملاً آماده و هوشیار میبودیم. کاملاً حواسمان جمع بود تا جلوی هرگونه نفوذ و یا حملهی دشمن را بگیریم.
ناگهان صدای مشکوکی توجه ما را جلب کرد. صدا از گوشهی سنگر میآمد. آمادهی دفاع شدیم. ولی انگار صدای غمگین، همراه با آه و ناله بود. با احتیاط به طرف صدا رفتیم. مثل اینکه کسی در سجده بود و مشغول مناجات و گریه و دعا. دقت کردیم. صدا آشنا بود. او عباسعلی بود.