ولادت:
شهید محمدحسن پریمی فرزند غلامحسین در سال 1340 هـ . ش در خانوادهای دیندار و عاشق اسلام و ولایت در روستای مجیدآباد دامغان دیده به جهان گشود. محمدحسن تحصیلات ابتدائی خود را در مدرسه ابتدایی روستای خورزان گذراند و در حین درس به پرش نیز در امر کشاورزی کمک میکرد. پس از مدتی شهید به دامغان عزیمت کرد و حرفه جوشکاری را پیش گرفتند. در سالهای حضور در دامغان با کسب اجازه از پدر و علاقه شدید به فراگیری علوم دینی وارد حوزه علمیه شدند. محمدحسن دو سال در حوزه علمیه دامغان تحصیل کردند سپس به قم عزیمت نمودند و با شروع جنگ از طریق بسیج به جبهه رفته و در دو مرحله در جبهه حضور داشته و به جنگ با دشمن پرداخت.
فعالیتهای انقلابی شهید
محمدحسن در دوران پرتلاطم انقلاب همواره یکی از جوانان پرشور و فعال انقلابی به شمار میرفت و از اینکه صدا و سیمای آن روز مطالبی در طرح رژیم شاهنشاهی میگفت اشک میریخت و از اینکه قدرت تعطیل کردن آن را نداشت ابراز ناراحتی میکرد.
محمدحسن در طی سالهای فعالیت انقلابیش چندین بار دستگیر شدند که چند بار آن با شکنجههای دردناک همراه بوده است.
فعالیت در ستاد مبارزه با مواد مخدر:
محمدحسن حدود 6 ماه در گروهی که تحت مسئولیت آقای خلخالی در کشور شکل گرفته بود برای مبارزه با مواد مخدر در شهرستان دامغان مشغول فعالیت شدند و چندین بار به شاهرود و سبزوار و روستاهای اطراف دامغان رفتند و در مدت حضور نه چندان زیادش در این ستاد توانست با ترفندهای مختلف چندین قاچاقچی مواد مخدر را به مقدار فراوانی تریاک دستگیر نماید.
تفکر محمدحسن نسبت به بنیصدر:
محمدحسن از همان ابتدا نسبت به بنیصدر و کارهای او مشکوک بود و لحظهای هم نمیتوانست او را به عنوان یکی از سران کشور قبول داشته باشد و همه از تنفر او نسبت به بنیصدر آگاهی کامل داشتند بنابراین هیچ کس جرأت تعریف و تمجید از بنیصدر را در حضور محمدحسن نداشت و هر جا که از بنیصدر که خود را پرچمدار تفکر لیبرالی در ایران میدانست صحبتی به میان میآمد، فریادش بلند میشد و میگفت: «اینها خائن هستند و باید مواظب خیانت اینها و ملت و کشور باشیم» البته باید متذکر شد که محمدحسن هیچ گاه بدون مدرک و آگاهی کافی چیزی نمیگفت و در مورد بنیصدر نیز اگر چیزی میگفت با سند بوده و همواره میکوشید با مدارک موجود چهرهی واقعی بنیصدر را برای دیگران آشکار کند.
مجروح شدن محمدحسن
با شروع جنگ یک دوره آموزشی 15 روزه دیدند و بلافاصله عازم جبهههای جنوب (آبادان) شدند. پس از مدتی حضور در جبهه از ناحیه پا مجروح شدند و به دامغان برگشتند اما هر چه دیگران اصرار داشتند که چگونگی زخمی شدنش را بگوید شهید فقط میگفتند: «چیزی نیست فقط خراشی کوچک است که آن هم به زودی خوب میشود.»
شهادت:
ساعت 8 صبح بهمن 1359 محمدحسن که در جبهه آبادان بود و لحظات آخر پست نگهبانی را سپری میکرد. موقع تعویض پست محمدحسن فرا رسید. محمدحسن پس از تحویل پست برای رفتن به محل استراحت در حال عبور از خط مرزی بود که ناگهان صدای مهیبی بلند شد. اری صدا صدای خمپارهای بود که محمدحسن بوسیله آن شهید شد. محمدحسن از ناحیه سر مجروح و در خون غوطهور شده و دست و پا میزد. او در همان حال عاشقانه و خالصانه و در حالیکه فقط 20 بهار را تجربه کرده بود به سوی معبود خویش پرواز کرد و نام پر افتخارش را به عنوان اولین شهید روحانی دامغان در تاریخ جنگ به ثبت رسانیدند.
شهید محمدحسن پریمی فرزند غلامحسین در سال 1340 هـ . ش در خانوادهای دیندار و عاشق اسلام و ولایت در روستای مجیدآباد دامغان دیده به جهان گشود. محمدحسن تحصیلات ابتدائی خود را در مدرسه ابتدایی روستای خورزان گذراند و در حین درس به پرش نیز در امر کشاورزی کمک میکرد. پس از مدتی شهید به دامغان عزیمت کرد و حرفه جوشکاری را پیش گرفتند. در سالهای حضور در دامغان با کسب اجازه از پدر و علاقه شدید به فراگیری علوم دینی وارد حوزه علمیه شدند. محمدحسن دو سال در حوزه علمیه دامغان تحصیل کردند سپس به قم عزیمت نمودند و با شروع جنگ از طریق بسیج به جبهه رفته و در دو مرحله در جبهه حضور داشته و به جنگ با دشمن پرداخت.
فعالیتهای انقلابی شهید
محمدحسن در دوران پرتلاطم انقلاب همواره یکی از جوانان پرشور و فعال انقلابی به شمار میرفت و از اینکه صدا و سیمای آن روز مطالبی در طرح رژیم شاهنشاهی میگفت اشک میریخت و از اینکه قدرت تعطیل کردن آن را نداشت ابراز ناراحتی میکرد.
محمدحسن در طی سالهای فعالیت انقلابیش چندین بار دستگیر شدند که چند بار آن با شکنجههای دردناک همراه بوده است.
فعالیت در ستاد مبارزه با مواد مخدر:
محمدحسن حدود 6 ماه در گروهی که تحت مسئولیت آقای خلخالی در کشور شکل گرفته بود برای مبارزه با مواد مخدر در شهرستان دامغان مشغول فعالیت شدند و چندین بار به شاهرود و سبزوار و روستاهای اطراف دامغان رفتند و در مدت حضور نه چندان زیادش در این ستاد توانست با ترفندهای مختلف چندین قاچاقچی مواد مخدر را به مقدار فراوانی تریاک دستگیر نماید.
تفکر محمدحسن نسبت به بنیصدر:
محمدحسن از همان ابتدا نسبت به بنیصدر و کارهای او مشکوک بود و لحظهای هم نمیتوانست او را به عنوان یکی از سران کشور قبول داشته باشد و همه از تنفر او نسبت به بنیصدر آگاهی کامل داشتند بنابراین هیچ کس جرأت تعریف و تمجید از بنیصدر را در حضور محمدحسن نداشت و هر جا که از بنیصدر که خود را پرچمدار تفکر لیبرالی در ایران میدانست صحبتی به میان میآمد، فریادش بلند میشد و میگفت: «اینها خائن هستند و باید مواظب خیانت اینها و ملت و کشور باشیم» البته باید متذکر شد که محمدحسن هیچ گاه بدون مدرک و آگاهی کافی چیزی نمیگفت و در مورد بنیصدر نیز اگر چیزی میگفت با سند بوده و همواره میکوشید با مدارک موجود چهرهی واقعی بنیصدر را برای دیگران آشکار کند.
مجروح شدن محمدحسن
با شروع جنگ یک دوره آموزشی 15 روزه دیدند و بلافاصله عازم جبهههای جنوب (آبادان) شدند. پس از مدتی حضور در جبهه از ناحیه پا مجروح شدند و به دامغان برگشتند اما هر چه دیگران اصرار داشتند که چگونگی زخمی شدنش را بگوید شهید فقط میگفتند: «چیزی نیست فقط خراشی کوچک است که آن هم به زودی خوب میشود.»
شهادت:
ساعت 8 صبح بهمن 1359 محمدحسن که در جبهه آبادان بود و لحظات آخر پست نگهبانی را سپری میکرد. موقع تعویض پست محمدحسن فرا رسید. محمدحسن پس از تحویل پست برای رفتن به محل استراحت در حال عبور از خط مرزی بود که ناگهان صدای مهیبی بلند شد. اری صدا صدای خمپارهای بود که محمدحسن بوسیله آن شهید شد. محمدحسن از ناحیه سر مجروح و در خون غوطهور شده و دست و پا میزد. او در همان حال عاشقانه و خالصانه و در حالیکه فقط 20 بهار را تجربه کرده بود به سوی معبود خویش پرواز کرد و نام پر افتخارش را به عنوان اولین شهید روحانی دامغان در تاریخ جنگ به ثبت رسانیدند.