کسی که با خدا معامعه میکرد
چهارشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۰ ب.ظ
خزان انتظار رو به پایان داشت و بهار بدر تا پشت اقاقیهای امید نفوذ کرده بود و منتظر اشارتی بود کیلومترها آن طرفتر در ازدحام شهر پستههای خندان در هیاهوی بده بستانها به آرامش حسین شهید بر خوردم. چونان قرص ماه در سینه شب نور میبارید تازه از جبهه آمده بودم و او را به یاد نرگس مه وشش میانداختم تبسمی کرد و گفت : نسیم عملیات در راه است من تازه از راه رسیدام میدانم اما حیف است که شامه جان از این نسیم انبان نسازیم.
عاشق بود و عشق زبان استدلال نمیفهمد و هیچ معادلهای را بر نمیتابد. به او گفتم : حسین تو که خدمت سربازی را در جبهه گذراندی بعد از ازدواج هم ماه عسلت در باران تیر و ترکشها طی شد آن زمان هم که خدا سفره زندگیات را به یمن حضور مولودی معصوم رنگین ساخت که از پشت خاکریزها به آغوش دلت کشاندیاش سیر نمیشوی؟
امّا شهید عاشق که زیرک تر و تشنه تر از این حرفها بود گفت : این ها همه برای من صحنه آزمایشی بود شهید در گوش جان مطمئناش آوای جانفزای ارجعی الی ربّک را فریاد دیده است که به تمام معادلات میخندد و فاصله من تا او را با گامی بر نفس در حریم خلوت یار پایان میبخشد. پاسخ حسین شهید به آنان که او را از رفتن منع میکردند نشان از هم جنسی او با تمام شقایقهای سرخ سینهای داشت که سر رفتن دارند نه پای ماندن.
« کلکم راع و کلکم مسول عن رعتیه » آری این است پاسخ عمیق شهید خراسانی به ماندنها. شهید خیبری بود از اهالی بدر و شهاب و والفجرها ، راه خود را در بیت المقدس تقدس میبخشید و محرم رمضان بود که کربلایی شد.
شهید سری داشت و سرّی ، سر را داد تا سرّ را دارد.
ای خوش آن عاشق سرمست که در پای حبیب سر و دستار نداند که کدام اندازد
برگ زرّین تاریخ راست قامتانی چون او تا به هُرم عطش بار کربلا نسوزد نمیجوشد پس آخرین سطور عاشقیاش را کربلای پنج سرود آن گاه که در دالانهای عشق و عروج با بارش خشم او خیمه امن دشمن آوار دهشتناکش شد و حسین با خون سرخ عشق محاسن خضاب نمود و سر شکست تا سر دار شکر ریزد.
بشکست اگر سر من به فدای چشم مستت
سرخم می سلامت شکند اگر سبویی