خزان انتظار رو به پایان داشت و بهار بدر تا پشت اقاقیهای امید نفوذ کرده بود و منتظر اشارتی بود کیلومترها آن طرفتر در ازدحام شهر پستههای خندان در هیاهوی بده بستانها به آرامش حسین شهید بر خوردم. چونان قرص ماه در سینه شب نور میبارید تازه از جبهه آمده بودم و او را به یاد نرگس مه وشش میانداختم تبسمی کرد و گفت : نسیم عملیات در راه است من تازه از راه رسیدام میدانم اما حیف است که شامه جان از این نسیم انبان نسازیم.