یاران شهر، یار

وبلاگی در خصوص شهدا

یاران شهر، یار

وبلاگی در خصوص شهدا

مشخصات بلاگ

با سلام و عرض ادب
در این وبلاگ قصد دارم در خصوص شهدا مطلب بنویسم. همچنین کارهایی که در این خصوص انجام میدم را در این وبلاگ قرار میدم.
خوشحال میشم با نظرات و ایده های خود راهنمایی کنید.
یا علی

آخرین نظرات
  • ۱۲ مهر ۹۵، ۱۳:۲۶ - د‌ل‌باخته ..
    آه...

شهید حسینعلی رستمیان از نگاه برادر

چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ

شهید حسینعلی رستمیان از دوران کودکی انسانی پرتلاش و کوشا بود در دوران کودکی به کارهای خانه و بیرون از خانه به پدر کمک می‌کرد علاوه بر پدر و مادر در درس هم تلاش بسیاری داشت. دوران ابتدایی را در روستای تویه دروار (تویه) به اتمام رساند سال دوم راهنمایی مشغول درس بود که تصمیم گرفت به حوزه علمیه دامغان برود که پدرم نگذاشت به ایشان گفت حالا که دوست داری به حوزه علمیه بروی پس سوم راهنمائی را تمام کن بعد به حوزه برو که ایشان حرف پدر را گوش کرد و سوم راهنمایی را تمام سپس به حوزه علمیه رفت همزمان درس حوزه را ادامه می داد و مخفیانه سال اول دبیرستان و دوم دبیرستان را شبانه قبول شد و آنجا را هم به اتمام رساند برای اولین بار که می‌خواست به جبهه برود سنش کم بود و او را نمی‌بردند به همین خاطر شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و یک سال سنش را بیشتر کرد و از روی شناسنامه فتوکپی گرفت و آن فتوکپی را به واحد بسیج سپاه برد و آنجا برای رفتن به جبهه ثبت نام کرد و اولین بار به جبهه رفت و مدتی در آنجا بود و سالم برگشت.

ایشان با برادر دیگرم شهید محمّدعلی در جزیره مجنون (در جزیره شمالی) در عملیات خیبر بودند که اینجانب همزمان در جزیره جنوبی بودم که دشمن در تاریخهای 17، 18 و 19 اسفند ماه سال 1362 پاتکهای بسیار سنگینی به نیروهای ما داشتند و امام عزیزمان فرموده بودند که جزیره باید حفظ شود. باید بگویم در یک زمان سه نفر از اعضای یک خانواده در جبهه بودند و این برای پدر و مادر خیلی سخت بود و چون برای اسلام عزیز و وطن اسلامی بود آنان را آرام نگه می‌داشت.

در سال 1364 برای بار سوم شهید حسینعلی رستمیان به جبهه اعزام شدند ایشان در دوران زندگی همیشه لبخند بر لب داشتند من ایشان را برای بدرقه تا روستای قدرت آباد 15 کیلو متری شهر دامغان رفتم برای آخرین بار در آنجا با ایشان خداحافظی کردم چهره ایشان را نگاه می‌کردی از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید لازم به ذکر است که مدتها قبل به مادرم گفته بودم این برادرهای من شهید محمّدعلی و شهید حسینعلی لیاقت شهادت را دارند و خودت را برای شهادت آنان آماده کن.

شهید حسینعلی بعد از اعزام به جبهه به گردان (غواص) که احتمال 99 % شهادت این عزیزان حتمی بود داوطلبانه به عضویت این گردان در می‌آید بعد از آموزشهای سنگین در این گردان در شب عملیات والفجر هشت 21/11/1364 به عنوان نیروهای خط شکن (غواص) شرکت می‌کند و از آن شب به بعد ما دیگر خبری از ایشان نداریم.

برادرم شهید محمّدعلی در همان شب در گردان رزمی در عملیات شرکت می‌کند و همان شب به شهادت می‌رسد و بعد از چند روز شهید محمّدعلی را به دامغان می‌آورند خودم خبر شهادت محمّدعلی را به پدر و مادرم دادم و پدرم فقط خدا را شکر کردند و چنان استقامتی از خود نشان دادند که باعث تعجب من شد در همین ایام بود که خبر مفقودالاثر شدن شهید حسینعلی را به ما دادند.

بعد از ده سال چشم انتظاری در سال1374 خبر پیدا شدن پلاک و استخوانهایش را به ما دادند و در یک تشییع جنازء با شکوه در محل زادگاهش در روستای تویه دروار (تویه) کنار برادر شهیدش آرام گرفت. از قرار معلوم ایشان در آب شهید شده بودند در روایات داریم کسانی که در آب شهید می‌شوند اجر دو شهید را دادند.

از خصوصیات بارز این شهید بزرگوار اخلاص در عمل، کار برای رضای خداوند انجام دادن، انسانی بسیار نظیف، پاکدامن و خوش اخلاق بود به هدف و راهش بسیار با اعتقاد بود در وصیت نامه خود نوشته بود این راه یعنی جبهه آنقدر مقدس است که اگر هزاران جان داشتم در این راه فدا می کردم.


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی