سالگرد دستان بسته
امروز سالگرد عملیات کربلای چهاره.... عملیاتی که قصه غربتشو بیست و نه سال بعد خیلی ازمردم فهمیدند ...که چه خبر بوده ...چه هنگامه ای بوده...وچه مظلومیتی بوده....تازه اونهم باز خوده بچه های غریب غواص مجبور شدند روایت کنن ....آره ،خوده بچه های غواص....همون ١٧٥نماینده ای که سالها بعد با دستان بسته اومدند و مردم هاج و واج داشتند با داستان عجیبی مواجهه میشدند ....خودمونی بگم این تازه ذره ای از داستان غربت و مظلومیت سربازان خمینی. بود..آره ذره ای..چه بسیار غواص و یا رزمنده های دلاور ایرانی بودند که غریبانه و گمنام جان خودشونو فدای عشق به این مملکت و آرمانهاشون کردندو هنوز هم گمنام هستند،..نمیدونم چی باید بگم ولی اینقدر میدونم که از هر قبیله و قماشی که باشیم همیشه مدیون اینهاییم....یاعلی(دل نوشته مجتبی کرامت)
بیشه، خاموش است و شیران از نَفَس، افتاده اند
مرغهای این حوالی در قفس افتاده اند
نسل من!، در آسمان عاشقی پرواز کُن
زندگی با لالهها را باز هم آغاز کُن
از "شلمچه"، خاکِ "مجنون" بیخبر افتاده ایم
از همین رو این چُنین اندر خطر افتادهایم
کِی خروش عشق "زین الدّینمان" از یاد رفت؟
از کجا دین و دل و آیینمان از یاد رفت؟
"باکریها"، "باقریها"، با شهامت پَر زدند
دستشان در دامن مولایشان "حیدر" زدند
کاش میشد یادی از "صیّاد شیرازی" کُنیم
یادی از یک دست و یک دنیای "خرّازی" کُنیم
میشود نارنجکی بست و به خون غلطیده شد
میشود زیر هجوم فتنه ها "فهمیده" شد
میشود "آوینی" و "چمران" به خاطر آوریم
قصّه های "فکّه" و "لبنان" به خاطر آوریم
میشود ما راهیِ پرواز شیدایی شویم
میشود همسایهی "عبّاس بابایی" شویم
میشود گلگونی "اروند" را باور کُنیم
از شهیدی در کفن لبخند را باور کُنیم
میشود مشمول لطف و سفره ی رحمت شویم
گر دَمی همسفره ی سردارمان "همّت" شویم
میتوان با سوز سرخ سینهها همساز شد
میتوان مثل عموی "کربلا" جانباز شد
نسل من!، حالا من و این مثنوی تنها شدیم
روزها را دیدهایم و محو در شبها شدیم!
بیت بیتِ مثنوی را خونِ دلها خوردهایم
حسرت آن روزها و یاد یاران بُردهایم
بیشهی ما گرچه خاموش است امّا شیر هست
نالهی زار مرا شاید کمی تأثیر هست
بیت بیتِ مثنوی را از خجالت سوختم
آتشی در سینه ی نِیزارها افروختم
مثنوی از نسلِ ایرانی، حکایت میکُند
نسل من! بیدار شو "ایران"، صدایت میکُند
- ۹۴/۱۰/۰۴