حمله شدید اللحن شهید آوینی به لیبرالیست های وطنی و اسلام رحمانی:
نهدید دشمنان داخلی و نشریات غربزده با آرپی جی رزمندگان اسلام
چه باید کرد؟ به راستی ما فرزندان انقلاب اسلامی و طلیعه داران تمدن دینی فردای جهان با این جماعت پطرهای نه چندان کبیر که اصلاً مبانی تفکر ولایی ما را نمی فهمند و همه چیز را مثل کامپیوتر های لاشعور فقط همان طور می شنوند که برایشان برنامه ریزی شده است، چه کنیم؟ می گوییم «درد دین»، می گویند «دموکراسی»؛ می گوییم «ولایت»، می گویند «واپس گرایی»؛ می گوییم «فقاهت»، می گویند «مدیران و کارشناسان و فراغت آفرینان»...
خیلی اصرارداشت که برود،
یک روز آمد و گفت مادر جان شما پنج پسر داری بالاخره باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی.
سوال من از شما این است که فردای محشر اگر حضرت زهرا (س) از شما بپرسد شما که چند پسر داشتی چرا یکی را برای دفاع از حرم دخترم نفرستادی چه جوابی داری؟
با همین جملات و حرفها دل من را به دست آورد و رضایتم را جلب کرد...
و من چه می دانم که او چه می گوید
شهید مدافع حرم عبدالله باقری
شب ، باد ، موج ، طوفان
وقتی به آب زدیم ... ، آرام بود.
اما یکدفعه همه چی به هم ریخت.
آنقدر بالا و پایین رفتیم و به هم خوردیم که چند بار آرزوی مرگ کردیم.
غواص بودیم و خط شکن.
وقتی مدت زیادی چیزی در دهانش نباشد، دهانش تاول میزند و مجبوریم گاهی مقدار کمی مایعات یا آبمیوه از راه دهان به او بدهیم که این کار نیز بعضاً دردسرساز میشود و ممکن است ذراتی هر چند کوچک از میوهها در گلویش فرو روند و موجب اذیت و آزارش شوند که باید سریع آنرا از گلو خارج کنیم.
وقتی خواهرش قرآن را جلوی صورتش میگذارد و او با زبان آن را ورق میزند و با چشمهایش کلمات خدا را دنبال میکند، آنجاست که میفهمی «آقا فتحالله»، این جانباز قطع نخاعی سالهای توپ و تانک حرفهای زیادی توی سینهاش دارد که زبانش برای بیان آن حرفها او را یاری نمیکند. گاهی قطره اشکی که از گوشه چشماش روان میشود، همه ناگفتههای هشتساله جنگ را برای تو بیان میکند.
و من چه میدانم که او چه میگوید
از وقتی دور برم را شناختم، دیدم تنها کشوری که جرات کرده روبروی قلدر هفت تیرکش، دنیا بایستد ایران است!
من خوشحالم که ایرانی هستم، نه به خاطر کوروش، که نمیشناسمش.
حتی اگر استوانه صلحش را اولین سند حقوقبشر بدانند، آخر هر قدر هم سعی کنم آنرا نمیتوانم بخوانم، چه کنم املم و اعتمادی به مترجم های انگلیسی و یهودی خط میخی ندارم!
خمینی را که شناختم خوشحال شدم، که هر چند بار بخواهم، میتوانم وصیت نامه اش را بخوانم و حقوق انسان را در آن ببینم.
وقتی مین در دستم منفجر شد احساس آرامش کردم و دیگر هیچ چیزی نفهمیدم.
چشم هایم نابینا و دو دستانم از مچ و پای سمت راستم از زیر زانو قطع شدند.
چشم هایم نیز ۳۰ سال در حسرت دیدن می سوزد اما تخریب چشمهایم نه تنها آزرده ام نکرد بلکه روحم را نوازش داد.
نقل از جانباز قطع عضو سید جلال روغنی
و من چه می دانم که او چه می گوید
پک دوم استیکرهای تلگرام وصیتنامه شهدای روحانی دامغان
روحانی شهید مجتبی مطلبی نژاد